خاطراتی از شهید مسعود رومی پور
فرزند شهید کریم رومی پور( عملیات بیت المقدس)
پسر عمه شهید می گفت:خواهرم که فوت کرد، برای دفن پیکرش در کنار مزار برادر شهیدم بین ما و پدرم اختلاف سلیقه پیدا شد؛ چرا که پدرم به شدت از دفن خواهرمان در کنار برادرم ممانعت میکرد و علت آن را اعلام میداشت که این جای من است تا پس از مرگم مرا در کنار پسر شهیدم به خاک بسپارید.در این گیر و دار مثل همیشه مسعود با لبخندی بر لبانش به جمع ما پیوست و شروع به آرام کردن همه ما کرد. بعد رو به پدرم کرد و گفت: عمو جان! این جای من است. به شما هم نمیرسد.
همانجا بود که وصیت کرد: اگر شهید شدم مرا در کنار پدر شهید و پسر عمهام به خاک بسپارید. چهل روز بعد بود که مسعود با بدن خونین در همانجا که وصیت کرده بود، دفن شد.
برادرشهید می گفت:در یک شب سرد زمستانی مسعود به منزل ما آمد و دستم را گرفت و به طرف بهشت زهرا برد. حالش خیلی برایم عجیب بود. مدام صحبت از شهادت میکرد و به من سفارش مینمود که پس از من هدایت و راهبری خانواده بر دوش توست.
چند روز پس از آن، عازم یک مأموریت پانزده روزه شد و همانطور که خود گفته بود، این مأموریت پایانی او بود. مأموریتی که به شهادتش ختم شد.
از خدا خواسته بود که در عملیاتی به نام بیتالمقدس و در منطقه خرمشهر به شرف شهادت نایل گردد. وقتی علت را جویا شدم، چیری نگفت. بعدها فهمیدم که پدر بزرگوارش هنگام فتح خرمشهر 1361در عملیات بیتالمقدس جاودانه شده است.
مسعود در تب این آرزو میسوخت که ناگهان سلسله عملیات بیت المقدس شروع شد و وقتی مهیای عملیات بیت المقدس 7، آن هم در حوالی خرمشهر شدیم، به خود لرزیدیم که مبادا... سرانجام آن عاشق پر و بال سوخته، شهید «مسعود رومی پور» در همان عملیات راهی دیار حضرت دوست شد. در همان منطقهای که پدرش در عملیات بیت المقدس به شهادت رسیده بود به کاروان شهدا پیوست و مهمان پدرش شد.
قسمتی از وصیتنامه شهید مسعود رومی پور:
برادران و دوستان عزیز! نکند خدای ناکرده از دشواریهای انقلاب خسته شده و علاقه شما به این انقلاب کم شود.
لینک این پست در سایت دوکوهه